۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

ارگاسم ادبی


دارم ادبیات معاصر آمریکا رو شخم می زنم.

وااااااااااااااای! خدای من! چند لحظه قبل موقع خوندن "مدرسه قدیم" دقیقا یه جور ارگاسم ادبی رو تجربه کردم.

خیلی وقت بود که یادم رفته بود دنیای کتاب ها چه قابلیتی برای عیش و نوش داره!

همه اش هم تقصیر این کارگاه های داستان نویسی بود که خوندن و نوشتن رو برام از شکل یک لذت مخفی و رازآلود در خلوت تبدیل کرد به یک وظیفه و یه جور مشق شب.

نویسنده ها رو من باید خودم کشف کنم نه این که بعد از چند بار سرزنش شدن به خاطر این که نمی شناسمشون برم با کلی احساس گناه کتابشون رو بخرم و بعد مدام پیش خودم شرمنده بشم که چرا هر قدر سعی می کنم نمی تونم عاشقشون بشم

مخصوصا که نظرات بنده به نظرات راوی خیلی هم نزدیک تره! علی الخصوص اونجا که داره راجع به اصل مسلم خود افشاگری حرف می زنه

و من اعتراف می کنم که هنوز که هنوزه از مکتب شیراز و نوشته های ابوتراب خسروی خوشم نمیاد که نمیاد. هر چند ممکنه این اعتراف مبصر احساساتی کلاس داستان نویسی رو به کلی از من مایوس کنه

 

۱ نظر:

  1. کاملا با تو هم عقیده ام. بسیاری از غولهای داستان نویسی اصلا جزو نویسنده های محبوب من نیستند. بر عکس خیلی از نویسنده های درجه 2 را می پرستم!
    بدون هیچ احساس خجالت یا سعی در شکسته نفسی باید بگم من خواننده قهار ادبیات و رمان بودم. البته درسته که نقاط خالی مهمی تو مطالعات من وجود داره ولی به جاش اینقدر از نویسنده های متنوع خوندم که بخوام با اعتماد به نفس تشویقت کنم!

    پاسخحذف